نفس مامان و بابا سایان جوننفس مامان و بابا سایان جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

پرنسس سایان

سایان میره مهد کودک :)

عروسک نانازی من... نفس من... دیروز اولین روز بود که رفتی مهد الهی قربونش بشم من کلی ذوق زده بودی چون روز اول بود ساعت 10 بردمت اولش یکم غریبی کردی و کنارم وایستاده بودی ولی نگار جون گفت بزار هر وقت خودش دوست داشت بره و بهت اصرار نکنم خودت خیلی دوست داشتی بری پیش بچه ها و همش حواست به اونا بود و دست منو میگرفتی که منم بیام خلاصه یه چند دقیقه ای کنار من بودی تا نگار جون دستت رو گرفت و کم کم بردت پیش بچه ها و رو صندلی نشستی و مشغول رنگ آمیزی با آبرنگ شدی خیالم که راحت شد رفتم حدود ساعت 12 اومدم دنبالت از پشت پنجره داشتم نگات میکردم عزیز دلممممم من بیشتر از تو خوشحال بودم دیدن اون صحنه که سخت مشغول کاردستی درست کردن بودی حس قشنگی ...
17 آذر 1392

نقاشی های سایان

کلوچه خوشمزه من... نفس من... قربونت برم من که اینقدر نقاشی های خوشگلی میکشی و همه مون رو متعجب میکنی عاشق نقاشی هستی و کل روز یه دفترو مداد دستت میگیری و میری یه گوشه واسه خودت طراحی میکنی بعضی وقتا از منم میخوای بیام و واست نقاشی بکشم راستش استعداد نقاشیم در حد فقره و وقتی یه چیزایی ازم میخوای بکشم و من بلد نیستم عصبانی میشی ببخش مادر چه کنم که حتی نمیتونم یه دایره رو درست درمون بکشم و تنها طرحی که کلی تمرین کردم باب اسفنجیه و بس اونم با تلاشهای شبانه روزی چند روز پیش بردمت یه مهد که مدیرش از فامیلامونه و تعریف مهدش رو زیاد شنیده بودم آخه اینجا یه مهد درست حسابی نیست منم که حسااااس ... خیلی از مهدش خوشم اومد تمییز و تعداد بچه ها ...
14 آذر 1392

سفرنامه سنگاپور

عروسکم... بعد از 4 شب موندن در مالزی که حسابی بهمون خوش گذشت به لطف لیدر خوبمون هیلدا که واقعا تموم تلاش خودش رو میکرد تا بهمون بیشتر خوش بگذره من موندم اینهمه انرژی رو از کجا میاوورد و یکی از خاطرات قشنگ سفرمون بودن کنار همسفرای خوب اصفهانیمون بود که اونجا باهاشون آشنا شدیم...ایرما..مریم و رسول که این 4 روز هر جا رفتیم بااونا بودیم  تو هم یه همبازی خوب داشتی هرچند بعضی وقتا با هم درگیر میشدید صبح روز 3 شنبه قرار بود ساعت 8 تو لابی هتل باشیم تا بیان دنبالمون واسه همین صبح زود بیدار شدیم و صبحونه رو خوردیم و راهی سنگاپور شدیم لیدر اومد بلیط و ویزا رو داد و مارو برد کنار یک خیابون کنار یه دکه پیاده کرد و توضیحاتی داد و رفت تنها ایران...
1 آذر 1392

سفرنامه مالزی +سنگاپور

عسلکم... یه مدت ورد زبونت شده بود که بریم دریای خارج اینم به خاطر این بود یه روز فیلم رافتینگ آنتالیا رو گذاشته بودیم تو حسابی غرق فیلم شده بودی و با دقت نگاه میکردی البته اونموقع که رفتیم آنتالیا تو هنوز نبودی عسلکم خلاصه واسه تعطیلات تصمیم گرفتی بریم دریای خارج هر جا میرفتیم تو تاکسی...تو هر مغازه ای که میرفتیم به همه اعلام میکردی ما داریم میریم دریای خارج یه روز سوار تاکسی بودی قبلش باهم رفته بودیم خرید برگشتی بهم میگی مامان کی میریم دریای خارج؟؟این لباسارو گرفتی که بریم دریای خارج؟؟؟ چهارشنبه شب راه افتادیم به سمت تهران و تو هم کلی ذوق زده بودی مخصوصا وقتی داشتم چمدونارو جمع میکردم کلی اسباب بازی و توپ و عروسک گذاشته بودی تو چمد...
1 آذر 1392

روزت مبارک کلوچه مامان

عسلکمممممم... امروز روز تو بود نازنینممممممم واسه همین صبح همراه الهام جون .آراد جون.مهسا جون و کیارش جون رفتیم نمایشگاه کودک و کلی بهتون خوش گذشت   روزت مبارک کودکم سایان خانوم داااااااره...   گربه ملوس میشه... گربه ملوس ژست گرفته!!! گربه ملوس با یه لبخند ژکوند!!! گربه ملوس میشه گربه بَهشیت(وحشی) گربه ملوس میخواد کتاب بخونه!!!   اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی ...
16 مهر 1392

قالب وبلاگ پرنسسم

نازنینم... چند وقت پیش رفتم وبلاگ یکی از دوستای نی نی وبلاگی و از طراحی وبلاگش خیلی خوشم اومد واسه همین  تصمیم گرفتم منم یه دستی به سر روی وبلاگت بزنم البته من نه مادام بوفی و سفارش طراحی وبلاگ دادم دستش درد نکنه خیلی قالبت رو دوست دارمممم خیلیییییی مادام جوووووونم ممنون ممنون از دوستامون میخوام نظرشون رو راجع به قالب وبلاگ پرنسسم بگن         اینم کادوی  مادام بوفی عزیزم میتونید واسه سفارش دادن طراحی قالب وبلاگ  به لوگوی مادام بوفی تو قسمت امکانات جانبی برید دوستان   ...
15 مهر 1392

دخملم بزرگ شده...

عروسکم... نازنینم... دیشب واسه اولین بار تو تختت تنهایی خوابیدی اصلا فکرشو نمیکردم که راحت با این قضیه کنار بیای میگفتی من بزرگ شدم دیگه باید برم رو تخت خودم بخوابم مامان... الهی قربونت بشم من که اینقدر فهمیده ای عزیز دلم خودت رفتی تو تختت خوابیدی و عروسکتم بغلت گرفتی  اومدم می می نی واست خوندم و ماساژت دادم و  بوست کردم شب خیر گفتی و بعدش خوابیدی حس قشنگی بود هر چند وقتی خوابوندمت و اومدم خودم بخوابم به این فکر میکردم من بیشتر از تو وابستت بودم آخه هروقت میخوای بخوابی بغلم میکنی و بوسم میکنی و دستت رو دور گردنم میندازی تا خوابت ببره ... قربونت بشممم عروسکم که دیگه بزرگ شدی حس قشنگیه دیدن اینروزها و قد کشیدنت و مس...
14 مهر 1392

حرفای قلمبه سلمبه سایان

عروسک مو فرفریه من... این روزها حرفایی میزنی که انگشت به دهن میمونم... به قول بابا میگه این حرفارو از کی شنیده؟؟؟ چند روز پیش رو تخت خوابیده بودم تو هم طبق معمول داشتی با لوازم آرایش بنده بازی میکردی که رو کردی به من و گفتی مامان من دیگه به تو احتیاج ندارم!!! من یا اینکه جدیدا وقتی گریه میکنی دوتا دستات رو میزاری رو سرت و میگی خدایا چیکار کنم.... اینا همش تقصیر منه... یعنی چیکار کنم خدایا... وای خدایا حالا چیکار کنم بازم من چند روز پیش داشتی منو صدا میزدی منم مشغول سشوار زدن بودم هی چند بار گفتی مامان...مامان یه دفعه  داد زدی خانمها...آقایان منو نگاه کن نمیدونم این حرفا و کارارو از کجا یاد گ...
30 شهريور 1392

یه روز جمعه

عروسکم... دیروز حسابی بهت خوش گذشت اول اینکه ساعت 7 صبح بیدار شدی و برعکس روزای دیگه که وقتی از خواب بیدار میشدی یکم بداخلاق بودی دیروز حسابی سرحال بودی بعدش با بابا رفتین تو حیاط منم از این فرصت استفاده کردم دوباره خوابیدم  اومدین بالا به بابا میگی ااای بابا مامان همش میخوابه بعد آماده شدیم رفتیم رودخونه و بابا امان و.. و بعدش رفتیم آیینه خونه مفخم از اول تابستون هر جمعه که میشد بابا میگفت باید بریم آیینه خانه مفخم رو ببینیم تا اینکه بالاخره دیروز تلسمش شکسته شد و رفتیم تعریفش رو زیاد شنیده بودیم ولی قسمت نشده بود بریم از نزدیک ببینیم به قول تو آلینه خانوم ازم میپرسیدی اینجا کجاست منم گفتم آیینه خونه و هی چند بار گفتی...
31 شهريور 1392

سایان در برنامه لبخند پرشین تون

عروسک مو فر فریه من... چند روز پیش بیرون بودیم بابا زنگ زد که یکی از دوستاش تورو تو برنامه لبخند پرشین تون دیده  حدود دو ماه پیش کلیپت رو واسه برنامه لبخند فرستاده بودم با خودم گفتم شاید تو این مدت نشون داده ندیدیم واسه همین پیگیرش نشدم که خوشبختانه یکی دید و بهمون خبر داد اگرنه نمیدونستیم که پخش شده و روز بعد تکرارش رو دیدیم اول که خودت رو دیدی هیچ عکس العملی نشون ندادی ولی بار دوم که دیدی کلی ذوق کردی و میخوابی و لباست رو میزنی بالا و کمرت رو تکون میدی و میگی ببین سایان اینطوری میلقصه این فیلم رو وقتی 119 روزه بودی ازت گرفتم وقتی میزاشتمت زمین تند تند ا کمرت و پاهات رو تکون میدادی و میرقصیدی و منم با گوشی ر...
9 شهريور 1392