نفس مامان و بابا سایان جوننفس مامان و بابا سایان جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

پرنسس سایان

روزت مبارک کلوچه مامان

عسلکمممممم... امروز روز تو بود نازنینممممممم واسه همین صبح همراه الهام جون .آراد جون.مهسا جون و کیارش جون رفتیم نمایشگاه کودک و کلی بهتون خوش گذشت   روزت مبارک کودکم سایان خانوم داااااااره...   گربه ملوس میشه... گربه ملوس ژست گرفته!!! گربه ملوس با یه لبخند ژکوند!!! گربه ملوس میشه گربه بَهشیت(وحشی) گربه ملوس میخواد کتاب بخونه!!!   اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی ...
16 مهر 1392

قالب وبلاگ پرنسسم

نازنینم... چند وقت پیش رفتم وبلاگ یکی از دوستای نی نی وبلاگی و از طراحی وبلاگش خیلی خوشم اومد واسه همین  تصمیم گرفتم منم یه دستی به سر روی وبلاگت بزنم البته من نه مادام بوفی و سفارش طراحی وبلاگ دادم دستش درد نکنه خیلی قالبت رو دوست دارمممم خیلیییییی مادام جوووووونم ممنون ممنون از دوستامون میخوام نظرشون رو راجع به قالب وبلاگ پرنسسم بگن         اینم کادوی  مادام بوفی عزیزم میتونید واسه سفارش دادن طراحی قالب وبلاگ  به لوگوی مادام بوفی تو قسمت امکانات جانبی برید دوستان   ...
15 مهر 1392

دخملم بزرگ شده...

عروسکم... نازنینم... دیشب واسه اولین بار تو تختت تنهایی خوابیدی اصلا فکرشو نمیکردم که راحت با این قضیه کنار بیای میگفتی من بزرگ شدم دیگه باید برم رو تخت خودم بخوابم مامان... الهی قربونت بشم من که اینقدر فهمیده ای عزیز دلم خودت رفتی تو تختت خوابیدی و عروسکتم بغلت گرفتی  اومدم می می نی واست خوندم و ماساژت دادم و  بوست کردم شب خیر گفتی و بعدش خوابیدی حس قشنگی بود هر چند وقتی خوابوندمت و اومدم خودم بخوابم به این فکر میکردم من بیشتر از تو وابستت بودم آخه هروقت میخوای بخوابی بغلم میکنی و بوسم میکنی و دستت رو دور گردنم میندازی تا خوابت ببره ... قربونت بشممم عروسکم که دیگه بزرگ شدی حس قشنگیه دیدن اینروزها و قد کشیدنت و مس...
14 مهر 1392

حرفای قلمبه سلمبه سایان

عروسک مو فرفریه من... این روزها حرفایی میزنی که انگشت به دهن میمونم... به قول بابا میگه این حرفارو از کی شنیده؟؟؟ چند روز پیش رو تخت خوابیده بودم تو هم طبق معمول داشتی با لوازم آرایش بنده بازی میکردی که رو کردی به من و گفتی مامان من دیگه به تو احتیاج ندارم!!! من یا اینکه جدیدا وقتی گریه میکنی دوتا دستات رو میزاری رو سرت و میگی خدایا چیکار کنم.... اینا همش تقصیر منه... یعنی چیکار کنم خدایا... وای خدایا حالا چیکار کنم بازم من چند روز پیش داشتی منو صدا میزدی منم مشغول سشوار زدن بودم هی چند بار گفتی مامان...مامان یه دفعه  داد زدی خانمها...آقایان منو نگاه کن نمیدونم این حرفا و کارارو از کجا یاد گ...
30 شهريور 1392

یه روز جمعه

عروسکم... دیروز حسابی بهت خوش گذشت اول اینکه ساعت 7 صبح بیدار شدی و برعکس روزای دیگه که وقتی از خواب بیدار میشدی یکم بداخلاق بودی دیروز حسابی سرحال بودی بعدش با بابا رفتین تو حیاط منم از این فرصت استفاده کردم دوباره خوابیدم  اومدین بالا به بابا میگی ااای بابا مامان همش میخوابه بعد آماده شدیم رفتیم رودخونه و بابا امان و.. و بعدش رفتیم آیینه خونه مفخم از اول تابستون هر جمعه که میشد بابا میگفت باید بریم آیینه خانه مفخم رو ببینیم تا اینکه بالاخره دیروز تلسمش شکسته شد و رفتیم تعریفش رو زیاد شنیده بودیم ولی قسمت نشده بود بریم از نزدیک ببینیم به قول تو آلینه خانوم ازم میپرسیدی اینجا کجاست منم گفتم آیینه خونه و هی چند بار گفتی...
31 شهريور 1392

سایان در برنامه لبخند پرشین تون

عروسک مو فر فریه من... چند روز پیش بیرون بودیم بابا زنگ زد که یکی از دوستاش تورو تو برنامه لبخند پرشین تون دیده  حدود دو ماه پیش کلیپت رو واسه برنامه لبخند فرستاده بودم با خودم گفتم شاید تو این مدت نشون داده ندیدیم واسه همین پیگیرش نشدم که خوشبختانه یکی دید و بهمون خبر داد اگرنه نمیدونستیم که پخش شده و روز بعد تکرارش رو دیدیم اول که خودت رو دیدی هیچ عکس العملی نشون ندادی ولی بار دوم که دیدی کلی ذوق کردی و میخوابی و لباست رو میزنی بالا و کمرت رو تکون میدی و میگی ببین سایان اینطوری میلقصه این فیلم رو وقتی 119 روزه بودی ازت گرفتم وقتی میزاشتمت زمین تند تند ا کمرت و پاهات رو تکون میدادی و میرقصیدی و منم با گوشی ر...
9 شهريور 1392