نفس مامان و بابا سایان جوننفس مامان و بابا سایان جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

پرنسس سایان

عاشقتمممممم

کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟


ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت، چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم؟


 
 
 

بعد از کلی غیبت اومدیم

سلام پرنسس نازم اول از همه منو به خاطر پست قبلیه وبلاگت بببخش میدونم وبلاگت جای این حرفا نیست ولی خو خیلی با دیدن اون نظر حالم گرفته شد عشقم این مدت کلی مسافرت رفتیم و چند تا کلاس ثبت نام کردم کلاس بلز کلاس نقاشی کلاس خلاقیت که بازم کلاس نقاشی رو تز همه بیشتر دوست داشتی از بس یه مدته واست ننوشتم نمیدونم باید از کوجا شروع کنم پس میخام عکس بزارم مسافرت شمال   قلعه که به اتفاق بابا درست کردین   مسافرت تبریز دریاچه ارومیه عزیز دلم اینجا نگران بابا بودی و داد میزدی بابا بیا نرو خطرناکه پل ورسک حرم امام رضا اولینبار بود که میرفتی حرم و خیلی دوست داشتی ...
27 شهريور 1393

ما اومدیم....

پرنسس ما.. نفسم... امیدم.. ببخش عزیزم که یه مدتیه نیومدم واست بنویسم ... بزار رو حساب تنبلی دخمل گلم کلی حرف واسه گفتن دارم ولی از کوجا شوع کنم؟؟؟ پس بزار از اول اول بگم تعطیلات عید رفتیم سفر همراه مامانی اینا و عمه اینا دو شب شهسوار خونه هاله بودیم و بعدش هم رفتیم اردبیل و سرعین و...کلی بهمون خوش گذشت ولی متاسفانه اصن وقت نشد عکس بگیریم و از کل مسافرت فقط یه دونه عکس داری دیگه اینکه کلاس نقاشی گذاشتمت از بس علاقه داری ..هفته ای دوروز میری و خصوصیه تقریبا...مربیت هم کلی ازت تعریف میکنه که خیلی استعدادت و توجهت بالاست...قربونت برم که هر جا میریم همه ازت تعریف میکنن از بس مهربون و باهوشی عشقم دیگه اینکه این روز...
11 ارديبهشت 1393

بهار 93...

عروسکم.... امسال چهارمین ساله که تورو کنار خودمون داریم و آغاز بهار رو همراه تو جشن میگیرییم عاشقتممممم عروسک دوست داشتنی خودم...   عاشق اون ژست گرفتنتم     ...
2 فروردين 1393

تولد 3 سالگیه سایان

  بدو تولد تولد یکسالگی تولد دوسالگی . . . . . سه سالگی دختر نازم عاشقتممممم نازنینم اینم عکست تو قسمت متولدین امروز نی نی وبلاگ   تنها بهانه زندگییییم 3سالگیت مبارک مبارک   اینم مهمونای کوچولو آترین جون و پارسا جون  عاشقونه دوست دارم پرنسس یکی یه دونه ما   ...
20 بهمن 1392

تولد 7 سالگیه پارسا جون

نخودی من.. پرنسس من... 9 بهمن تولد پارسا جون بود تا میگفتم حاضر شو بریم تولد پارسا  میگفتی نههههه تولد پارسا نیست تولد منه وقتی داشتیم میرفتیم تو ماشین خوابت برد  دو ساعتی خونه خاله سیما خواب بودی طفلی پارسا هی میومد بالای سرت و تو بیدار نمیشدی...ما هم بیدارت نکردیم چون میدونستم اگه کامل نخوابی حسابی بداخلاق میشی و با سر و صدا از خواب بیدار شدی و اولش یه کوچولو بیحوصله بودی و بعد کم کم یخت باز شد و کلی بهت خوش گذشت عسلکم تا تولد 3سالگیت چیزی نمونده اصلا باورم نمیشه شدی یه دخمل 3 ساله قربونت بشم من عروسک دوست داشتنی خودم میمیرم واست اینم عکسهای تولد پارسا جونممممم ااای جونمممممم عاشقتونمممممممم    ...
12 بهمن 1392

این چند روز

عروسک من.. این چند روز هوا بهتر شده و ما هم از این فرصت استفاده کردیم و صبح چمعه با مهسا جون رفتیم شهر بازی تا بهت گفتم میخواییم بریم اینقدر ذوق کردی و طبق معمول کیفت رو برداشتی خوراکی گذاشتی و و هول شده بودی میگفتی اسکوترمم ببرمم؟؟توپم ببرم؟؟ کلی کیف کردی و با اسکوتر بازی کردی و توب بازی و بعدش تو چمنهای خشک شده غلت زدی و حسابی بهت خوش گذشت یه روز هم با پارسا جون بردمتون پارک پاندا و کلی بپر بپر کردی و سرسره بازی و تاب بازی میخوام هفته ای چند بار ببرمت پارک سرپوشیده تا انرژیت تخلیه بشه چون تو خونه یا مشغول کارتون نگاه کردنی یا بازی با تبلت و اینو اصلا دوست ندارم روز یکشنبه هم دوباره رفتیم پارک شهربازی هوا یکم خنک بود و باد میومد واس...
30 دی 1392

این بازی رو برام نصب کن!!!!

ریزه میزه من... اینروزها کارت شده بازی باتبلت و هی میری تو بازار و واسه خودت انواع و اقسام بازی هارو نصب میکنی اوایل به من میگفتی و از بس روزی شونصد بار این درخواست رو ازم میکردی که بیا واسم بازی دانلود کن کلافه میشدم الان دیگه خودت میری و بعد که میام سراغ تبلتت با کلی بازی نصب شده مواجه میشم و بعد چند روز بازی های قبلی رو حذف میکنی و دوباره بازی جدید وقتی ازت میپرسم که چرا بازی هارو حذف کردی میگی دوسشون نداشتم حوصلم ازشون سر رفته بود حذفشون کردم و وقتی موقع نصب خطا میده میگی ااای بابا باز اینتِرِن خراب شده کههههه مامان بیا اینتِرِن رو درست کن نمیتونم بازی نصب کنم همه بازی هارو اینقدر ماهرانه بازی میکنی که تعجب میکنم  تاز...
21 دی 1392

یه روز برفی

پرنسس خوشگلم... امروز برف قشنگی میبارید واسه همین سه نفری رفتیم باباامان خیلی خوش گذشت تو هم کلی برف بازی کردی و با اون دستای کوچولوت برفهارو جمع میکردی و پرت میکردی سمت من و بابا و میخندیدی       اینم یه آدم برفی کوچولو که با بابا درستش کردی       عاشقونه دوست دارم یکی یه دونه من نفس من ...
13 دی 1392

حشن یلدا تو مهدکودک

عروسک نازم... روز 4 شنبه دو روز مونده بود به شب یلدا قرار بود تو مهد واستون جشن یلدا بگیرن و صبح با هم رفتیم و کلی واست خوراکیهای خوشمزه گرفتیم و رفتی مهد و حسابی بهت خوش گذشته بود از فرداش جون مریض شدی دیگه مهد نفرستادم تا چند روز پیش سی دی عکس و فیلم جشن یلدا به دستمون رسید خیلی دوست دارم دوباره مهد بفرستم آخه تو خونه خیلی حوصلت سر میره و اگه بشه دوباره از اول بهمن بزارمت مهد و جشن تولد 3 سالگیت رو تو مهد بگیریم اینم بگم این دو هفته ای که رفتی مهد مربیات کلی ازت تعریف کردن که چقدر مودب و فهمیده ای قربونش برم من که میگفتن هر چی میخواستی برداری اول اجازه میگرفتی و بعدش چیزایی رو که برمیداشتی میبردی سر جاش میزاشتی خلاصه که میگفتن ...
12 دی 1392