یه روز جمعه
عروسکم... دیروز حسابی بهت خوش گذشت اول اینکه ساعت 7 صبح بیدار شدی و برعکس روزای دیگه که وقتی از خواب بیدار میشدی یکم بداخلاق بودی دیروز حسابی سرحال بودی بعدش با بابا رفتین تو حیاط منم از این فرصت استفاده کردم دوباره خوابیدم اومدین بالا به بابا میگی ااای بابا مامان همش میخوابه بعد آماده شدیم رفتیم رودخونه و بابا امان و.. و بعدش رفتیم آیینه خونه مفخم از اول تابستون هر جمعه که میشد بابا میگفت باید بریم آیینه خانه مفخم رو ببینیم تا اینکه بالاخره دیروز تلسمش شکسته شد و رفتیم تعریفش رو زیاد شنیده بودیم ولی قسمت نشده بود بریم از نزدیک ببینیم به قول تو آلینه خانوم ازم میپرسیدی اینجا کجاست منم گفتم آیینه خونه و هی چند بار گفتی...
نویسنده :
مامان سمیرا
13:29