نفس مامان و بابا سایان جوننفس مامان و بابا سایان جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

پرنسس سایان

شب یلدا

    شب یلدا شده باز بچه ها خبر خبر ننه سرما دوباره برمیگرده از سفر رو موهاش ابر سیاه تو موهاش برف سفید کلاغه تا اونو دید از رو شاخه ها پرید بابا امشب خریده آجیل و یه هندونه مامان مهربونم فال حافظ میخونه   نفسم... فرشته کوچولوی من این شعر رو تو مهد یاد گرفتی و همش تو خونه میخونی الهی قربونت بشم من شیرین زبونم دیشب اول رفتیم خونه مامانی مامان خودم که دستش درد نکنه کلی تدارک دیده بود شام و.. تو هم حسابی با پارسا بازی کردی و خوش گذروندی بعدش خاله سیمین اینا اومدن و واسشون شعر شب یلدا رو خوندی شام خوردیم و کلی خوراکی خوردیم بعدش رفتیم خونه مامانی...
1 دی 1392

سایان میره مهد کودک :)

عروسک نانازی من... نفس من... دیروز اولین روز بود که رفتی مهد الهی قربونش بشم من کلی ذوق زده بودی چون روز اول بود ساعت 10 بردمت اولش یکم غریبی کردی و کنارم وایستاده بودی ولی نگار جون گفت بزار هر وقت خودش دوست داشت بره و بهت اصرار نکنم خودت خیلی دوست داشتی بری پیش بچه ها و همش حواست به اونا بود و دست منو میگرفتی که منم بیام خلاصه یه چند دقیقه ای کنار من بودی تا نگار جون دستت رو گرفت و کم کم بردت پیش بچه ها و رو صندلی نشستی و مشغول رنگ آمیزی با آبرنگ شدی خیالم که راحت شد رفتم حدود ساعت 12 اومدم دنبالت از پشت پنجره داشتم نگات میکردم عزیز دلممممم من بیشتر از تو خوشحال بودم دیدن اون صحنه که سخت مشغول کاردستی درست کردن بودی حس قشنگی ...
17 آذر 1392

نقاشی های سایان

کلوچه خوشمزه من... نفس من... قربونت برم من که اینقدر نقاشی های خوشگلی میکشی و همه مون رو متعجب میکنی عاشق نقاشی هستی و کل روز یه دفترو مداد دستت میگیری و میری یه گوشه واسه خودت طراحی میکنی بعضی وقتا از منم میخوای بیام و واست نقاشی بکشم راستش استعداد نقاشیم در حد فقره و وقتی یه چیزایی ازم میخوای بکشم و من بلد نیستم عصبانی میشی ببخش مادر چه کنم که حتی نمیتونم یه دایره رو درست درمون بکشم و تنها طرحی که کلی تمرین کردم باب اسفنجیه و بس اونم با تلاشهای شبانه روزی چند روز پیش بردمت یه مهد که مدیرش از فامیلامونه و تعریف مهدش رو زیاد شنیده بودم آخه اینجا یه مهد درست حسابی نیست منم که حسااااس ... خیلی از مهدش خوشم اومد تمییز و تعداد بچه ها ...
14 آذر 1392

سفرنامه سنگاپور

عروسکم... بعد از 4 شب موندن در مالزی که حسابی بهمون خوش گذشت به لطف لیدر خوبمون هیلدا که واقعا تموم تلاش خودش رو میکرد تا بهمون بیشتر خوش بگذره من موندم اینهمه انرژی رو از کجا میاوورد و یکی از خاطرات قشنگ سفرمون بودن کنار همسفرای خوب اصفهانیمون بود که اونجا باهاشون آشنا شدیم...ایرما..مریم و رسول که این 4 روز هر جا رفتیم بااونا بودیم  تو هم یه همبازی خوب داشتی هرچند بعضی وقتا با هم درگیر میشدید صبح روز 3 شنبه قرار بود ساعت 8 تو لابی هتل باشیم تا بیان دنبالمون واسه همین صبح زود بیدار شدیم و صبحونه رو خوردیم و راهی سنگاپور شدیم لیدر اومد بلیط و ویزا رو داد و مارو برد کنار یک خیابون کنار یه دکه پیاده کرد و توضیحاتی داد و رفت تنها ایران...
1 آذر 1392

سفرنامه مالزی +سنگاپور

عسلکم... یه مدت ورد زبونت شده بود که بریم دریای خارج اینم به خاطر این بود یه روز فیلم رافتینگ آنتالیا رو گذاشته بودیم تو حسابی غرق فیلم شده بودی و با دقت نگاه میکردی البته اونموقع که رفتیم آنتالیا تو هنوز نبودی عسلکم خلاصه واسه تعطیلات تصمیم گرفتی بریم دریای خارج هر جا میرفتیم تو تاکسی...تو هر مغازه ای که میرفتیم به همه اعلام میکردی ما داریم میریم دریای خارج یه روز سوار تاکسی بودی قبلش باهم رفته بودیم خرید برگشتی بهم میگی مامان کی میریم دریای خارج؟؟این لباسارو گرفتی که بریم دریای خارج؟؟؟ چهارشنبه شب راه افتادیم به سمت تهران و تو هم کلی ذوق زده بودی مخصوصا وقتی داشتم چمدونارو جمع میکردم کلی اسباب بازی و توپ و عروسک گذاشته بودی تو چمد...
1 آذر 1392

روزت مبارک کلوچه مامان

عسلکمممممم... امروز روز تو بود نازنینممممممم واسه همین صبح همراه الهام جون .آراد جون.مهسا جون و کیارش جون رفتیم نمایشگاه کودک و کلی بهتون خوش گذشت   روزت مبارک کودکم سایان خانوم داااااااره...   گربه ملوس میشه... گربه ملوس ژست گرفته!!! گربه ملوس با یه لبخند ژکوند!!! گربه ملوس میشه گربه بَهشیت(وحشی) گربه ملوس میخواد کتاب بخونه!!!   اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی ...
16 مهر 1392

قالب وبلاگ پرنسسم

نازنینم... چند وقت پیش رفتم وبلاگ یکی از دوستای نی نی وبلاگی و از طراحی وبلاگش خیلی خوشم اومد واسه همین  تصمیم گرفتم منم یه دستی به سر روی وبلاگت بزنم البته من نه مادام بوفی و سفارش طراحی وبلاگ دادم دستش درد نکنه خیلی قالبت رو دوست دارمممم خیلیییییی مادام جوووووونم ممنون ممنون از دوستامون میخوام نظرشون رو راجع به قالب وبلاگ پرنسسم بگن         اینم کادوی  مادام بوفی عزیزم میتونید واسه سفارش دادن طراحی قالب وبلاگ  به لوگوی مادام بوفی تو قسمت امکانات جانبی برید دوستان   ...
15 مهر 1392

دخملم بزرگ شده...

عروسکم... نازنینم... دیشب واسه اولین بار تو تختت تنهایی خوابیدی اصلا فکرشو نمیکردم که راحت با این قضیه کنار بیای میگفتی من بزرگ شدم دیگه باید برم رو تخت خودم بخوابم مامان... الهی قربونت بشم من که اینقدر فهمیده ای عزیز دلم خودت رفتی تو تختت خوابیدی و عروسکتم بغلت گرفتی  اومدم می می نی واست خوندم و ماساژت دادم و  بوست کردم شب خیر گفتی و بعدش خوابیدی حس قشنگی بود هر چند وقتی خوابوندمت و اومدم خودم بخوابم به این فکر میکردم من بیشتر از تو وابستت بودم آخه هروقت میخوای بخوابی بغلم میکنی و بوسم میکنی و دستت رو دور گردنم میندازی تا خوابت ببره ... قربونت بشممم عروسکم که دیگه بزرگ شدی حس قشنگیه دیدن اینروزها و قد کشیدنت و مس...
14 مهر 1392

حرفای قلمبه سلمبه سایان

عروسک مو فرفریه من... این روزها حرفایی میزنی که انگشت به دهن میمونم... به قول بابا میگه این حرفارو از کی شنیده؟؟؟ چند روز پیش رو تخت خوابیده بودم تو هم طبق معمول داشتی با لوازم آرایش بنده بازی میکردی که رو کردی به من و گفتی مامان من دیگه به تو احتیاج ندارم!!! من یا اینکه جدیدا وقتی گریه میکنی دوتا دستات رو میزاری رو سرت و میگی خدایا چیکار کنم.... اینا همش تقصیر منه... یعنی چیکار کنم خدایا... وای خدایا حالا چیکار کنم بازم من چند روز پیش داشتی منو صدا میزدی منم مشغول سشوار زدن بودم هی چند بار گفتی مامان...مامان یه دفعه  داد زدی خانمها...آقایان منو نگاه کن نمیدونم این حرفا و کارارو از کجا یاد گ...
30 شهريور 1392